پ ۷

ویو ات
یونا : میگم میتونی بیایی بار ؟
_ مگه دیروز نبودیم ؟
یونا : نه ، امشب میخوام یه مهمونی بگیرم ، بیا دیگه
_ باشه

حالا فهمیدم ، یه لباس باز میپوشم و مست میکنم ، اینجوری حرص کوک رو در میارم ، اصلا به اون چه ، بره واسه خودش دوست دختر پیدا کنه

رفتم یه لباس پوشیدم ، و آرایش کردم و یه تاکسی گرفتم و رفتم اونجا( عکسش رو میزارم )
_ سلام
لیا : عه بلاخره اومد
یونا : بیا بشین
سوجین : سلام

گارسون اومد و برامون یکم مشروب آورد
بعد چند دقیقه حسابی مست شده بودیم
که چشمم دوباره به کوک خورد که داشت یه دختر رو میبوسید ، دوباره ؟ میخواد با احساسات من بازی کنه ؟

_ من باید برم
یونا : چرا ؟
_ کوک اینجاست

داشتم میرفتم که یه پسر اومد بهم چسبید
پسره : میخوای امشب زیر خواب من باشی ؟
_ مزاحم نشو آقا
پسره : خودت خواستی

و چاقو رو گذاشت دم گردم و از ترس جیغ زدم

_ کمککککککککککک( داد)



ویو کوک

که دیدم یه یکی جیغ زد ، ات بود ، اون پسره داره چیکار میکنه ؟ پسره ی عوضی
و رفتم یقه شو گرفتم و تا میتونستم زدمش
_ بسه بسه
+تو اینجا چیکار میکنی ؟
_ پس تو هر روز میای اینجا و دختر هارو میبوسی ، با این حال میخوای با من ازدواج کنی ؟( داد و گریه )
ویو ات
و دستم رو گرفت و انداخت توی ماشینش
خیلی سریع می‌روند
و رسیدیم

+واسه ی چی با این لباس ها رفتی بیرون ( بچم غیرتی شده 😂)
_ دوست داشتم ، مگه برات مهمم ؟
+خودت خواستی ، تنبیهت میکنم
_ چییییییییییییییییی؟؟
+چیه ترسیدی ؟








خماری 😂

۵ لایک
۱۰ کامنت

۳۰ تایی شدیم اونوقت فقط سه نفر لایک میکنن ؟
دیدگاه ها (۱۸)

پ۸

پ۹

پ۶

پ۵

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۲۹

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۲۵

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط